با اين همه برخي تصور كردهاند: پيامبر در ميان قوم خود، «بحران هويت» ايجاد كرد، نه «بحران عقلانيت».
البته عدم ايجاد بحران عقلانيت معنايش آن نيست كه سخن نو نياورده و يا چيزي نگفته كه بر خلاف مرام آنها باشد، بلكه برعكس، سخنان فراواني فرمود كه ايدهها و اعتقادات اعراب بود.
وقتي پيامبر فرمود: معجزه آوردهام، كسي در برابر او نگفت: معجزه امر نامعقولي است؛ گرچه به پيامبر نسبت جنون ميدادند: «و يقولون انّه لمجنون»1 ولي ميگفتند: نامعقول سخن ميگويي.
لذا وقتي ميگفتند پيامبر مجنون است، باز اين كلمه از دل همان فرهنگ اسطورهاي، رازآلود و همان عقلانيّت عربي برميخاست، پيامبر با هيچ يك از اين مفاهيم و اين نحوه از عقلانيّت معارضه نكرد. تمام سخنان او در دل همين عقلانيّت ميگنجيد، حتّي وقتي پيامبر از خداوند واحد سخن ميگفت، اعراب اصل مفهوم خدا را مورد انكار و تمسخر قرار ندادند، اعتراضشان به پيامبر اين بود كه: «اجعل الالهة الها واحدا»2 آمده تا چند خداي ما را به يك خدا تقليل دهد!
سخن اين نبود كه اصلاً مفهوم خدا از بيخ و بن يك مفهوم غير عقلي، باور نكردني و خلاف وجدان و عقل سليم است، بلكه آنها هم به جنّ عقيده داشتند، هم به كهانت، هم به خدا، هم به سحر و هم به فال و زجر و طيره و سعد و نحس و... همه اينها در جهان بيني و در نحوه عقلانيّت اعرابي كه مخاطب پيامبر بودند ميگنجيد و پيامبر هم بر بنيانهاي مفهومي آنها نشوريد. تصديقات پيامبر مخالف تصديقات اعراب بودند.
پيامبر يك مكتب فلسفي معرفي نكرد؛ مثل مكتب فلسفي يونان كه اعراب اصلا نفهمند چيست. پيغمبر يك مكتب علمي تجربي نياورد كه از نيرو، انرژي، ميدان، ذرّه و امثال آن سخن بگويد و قوانيني بر مبناي اينها معرفي كند كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجاد شده بود، بنابراين آنچه پيامبر انجام داد عبارتند از:
اوّل: در دل عقلانيت كلان عربي و حجازي سخنان خود را مطرح كرد.
دوم: از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايي را كه در زندگي آنها روان و رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشههاي عالي و نوين خود را به آنان منتقل كرد. به شكل عمده سه دسته مفهوم يا سه نوع گفتمان، در دل انديشههاي اسلامي و قرآني حضور دارد: گفتمان بازرگاني، گفتمان كارواني و گفتمان سلطاني. در گفتمان كارواني پيامبر اسلام از يك دسته مفاهيمي كه متعلّق به زندگي و ادبيّات كارواني است استفاده كرده است؛ نظير: سبيل، صراط، هدايت، ضلالت، تپه، زاد و مستقيم مانند: «و لا تتفرّق بكم السبُل» «اهدنا الصراط المستقيم» گفتمان و ادبيات بازرگاني اي چون: «من ذا الذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له»3 كيست كه به خدا قرض بدهد؟ تا خداوند آن را چند برابر كند و به او بازگرداند، يعني بياييد با خدا معامله كنيد، بين خودتان رباخواري نكنيد، اگر به كسي وام ميدهيد درست همان مقدار كه دادهايد پس بگيريد، حق نداريد اضافه بگيريد: «فان تُبتم فلكُم رؤس اموالكم لاتظلمون و لا تظلمون»4
خسران نيز يك مفهوم بازرگاني است: «والعصر انّ الانسان لفي خسر»5 «اولئك الّذين اشتروا الضلالة بالهدي فما ربحت تجارتهم»6 آنها كساني بودند كه هدايت را فروختند و ضلالت را خريدند و تجارتشان سود نكرد.
گفتمان سوم هم ادبيات سلطاني، يعني ادبيات قدرتي و حكومتي است؛ مفاهيم عبد، مولي، وليّ، عزّت، قدرت، ولايت، ملك، مملوك، طاعت، معصيت، پاداش، كيفر، عذاب و جزا. شايد اين دسته از مفاهيم بيش از مفاهيم دو گفتمان ديگر در قرآن به كار رفته باشند، در قرآن عاصيان بارها به كيفر تهديد و مطيعان بارها به پاداش تشويق شدهاند. اصلاً پيامبران صفتشان «مبشّر و منذر» بوده است. در قرآن با تعبير «ملك» (پادشاه) از خداوند ياد شده است: «الملك القدّوس»7
سخنان فراواني در قرآن وجود دارد كه از روي قدرت برخاسته و بوي سلطه و غلبه ميدهد، نظير اين كه ما كافران را ميگيريم، ميكوبيم و به جهنّم در مياندازيم: «اخذَ عزيز مقتدر» يا اين كه تاريخ در دست ما است: «نريد ان نمنّ علي الّذين استضعفوا»8 ما اراده ميكنيم كه مستضعفان را بالا بكشيم، دستشان را بگيريم و از استضعاف نجات بخشيم. همچنين مفهوم عبوديّت و ولايت كه نسبت انسان و خدا را بيان ميكند.
باري اين سه گفتمان براي اعراب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و به راحتي هضمش كردند. ابزارهاي مفهومي پيامبر همانهايي بود كه اعراب قبلاً هم داشتند و از آنها استفاده ميكردند و حالا پيغمبر آنها را به صورت مصالحي در استخدام مقاصد خود درآورده بود، يعني خشتها و آجرها همانها بودند، امّا پيامبر با اين خشت و آجرها بناي ديگري ساخت. اين جا بود كه به جاي «بحران عقلانيّت»، «بحران هويت» نشست و اعراب خود را با هويتي تازه مواجه ديده و حس ميكردند شخصيت و هويت پيشين آنها آب ميشود، كسي آمده است كه ميخواهد وجودشان را از آنها بگيرد.
پيغمبر با شدّت تمام و بدون هيچ گونه تعارف و خجالتي اين بي هويّتي اعراب را به رخ آنها كشيد... تعبيراتي كه در قرآن نسبت به كافران به كار رفته، فوق العاده كوبنده و تحقير كننده است، مثلاً مشركين «شرّ البريّه» هستند، يعني بدترين نوع آدمهاي روي زمين، يا اين كه: «كالانعام بل هم اضلّ سبيلا»9 مثل حيوانات اند، بلكه از آنها هم گمراهتر و پستتراند.
يا اين كه وقتي از پيامبر ميپرسيدند: آيا ما در روز قيامت دوباره زنده ميشويم؟ پيامبر ميگفت: بله زنده ميشويد: «قل نعم و انتم داخرون»10 در نهايت ذلّت هم زنده ميشويد و به جهنم فرو ميافتيد...
كار تمدّن اسلامي به سامان نميرسد، مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلي و بدون ولايت در اين تمدّن تزريق شود. فقط با يك نوع عقلانيت مستقل از دين است كه ميتوانيم ضعفهاي اين تمدن را اگر چارهپذير باشد، برطرف كنيم، در كلمات پيامبر اسلام هيچ چيزي يافت نميشود كه با اين معنا منافات داشته باشد... .
آن چه گفته شد، درونمايه و برونمايه انديشه و تصور برخي از هم روزگاران است كه خلاصه آن، چنين است:
1 ـ پيامبر (ص) يك مكتب فلسفي معرفي نكرد، يك مكتب علمي تجربي نياورد كه در اين صورت يك بحران در عقلانيت اعراب ايجاد شده بود.
2 ـ از گفتمان خود اعراب بهره جست و مفاهيم آشنايي را كه در دل آنها رواج داشت برگرفت و به كمك آنها انديشههاي عالي و نوين خود را به آنان منتقل كرد.
3 ـ به شكل عمده، سه دسته مفهوم در دل انديشههاي اسلامي و قرآن حضور دارد: گفتمان بازرگاني، مفاهيم كارداني و گفتمان سلطاني. اين سه دسته گفتمان براي عرب كاملاً آشنا و جا افتاده بود و پيامبر(ص) نيز آنها را به صورت مصالح در استخدام مقاصد خود درآورد و بناي ديگري ساخت، از اين رو، به جاي بحران عقلانيت، بحران هويت به وجود آمد و اعراب خود را با هويتي تازه مواجه ديدند.
4 ـ تمدن اسلامي به سامان نميرسد مگر اين كه عقلانيّت مستقل، غير نقلي و غير ولايي در اين تمدن تزريق شود.
پيش از پاسخگويي به نظريه بحران هويت تذكر چند مطلب اساسي لازم به نظر ميرسد:
يكم: اگر در قرآن و اسلام تدبّر و تأمل كافي به عمل آيد، و قفل از دلها برداشته شود: «افلا يتدبّرون القرآن ام علي قلوب اقفالها»11 روشن ميشود كه ارزش آدمي در تعقل و تدبر است از اين رو قرآن انسان را «اولوا الابصار» معرفي كرده و در آيات فراواني او را به تعقّل فراخوانده است و اين حقيقت را به روشني خاطر نشان ساخته كه بدترين جنبندگان، كساني هستند كه اهل تعقّل نيستند: «ان شرّ الدّواب عندالله الصمّ البكم الذين لايعقلون»12 بنابراين رجس و پليدي از آن كساني است كه خردورز نيستند: «و يجعل الرّجس علي الذين لايعقلون»13 اساسا قرآن به زبان عربي نازل گشته تا عقلانيّت مردم شكوفا شود: «انا انزلناه قرآنا عربيّا لعلّكم تعقلون»14.
بنابراين سرتاسر قرآن كه برنامه سرنوشت ساز تمدن كهن و فرهنگ اصيل بشريت را رقم زده يادآور خردورزي و عقلانيّت است: «انّ في ذلك لذكري لاولي الالباب»15 از اين رو انتظار اسلام و قرآن از جهان انسانيت ارتقا و تعالي به سوي جهان عقل و خردورزي و عقلانيت است: «قد بينّا لكم الآيات لعلّكم تعقلون»16.
از سوي ديگر در منظر قرآن سقوط و بدبختي و شقاوت انسان برخاسته از عدم تعقّل و رهنمون نشدن از دست آوردهاي عقل و وحي است: «و قالوا لو كنّا نسمع او نعقل ما كنّا في اصحاب السّعير»17؛ دوزخيان ميگويند: اگر گوش شنوا ميداشتيم و از دست آوردهاي وحي اندوخته داشتيم و سخنان پيامبران را به گوش جان ميشنيديم و يا اگر اهل تعقّل و انديشه بوديم، امروز در آتش جانكاه دوزخ روزگار نميگذرانديم.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) ميفرمايد: حقيقت و شاكله انسان را عقل و مغز او تشكيل ميدهد: «اصل الانسان لبّه»18 هم چنين فرمود: جبرئيل بر آدم (عليهالسلام) نازل شد و گفت: من مأمورم تو را بين يكي از سه چيز مخيّر سازم، تو يكي را برگزين و آن دو را رها ساز، آدم گفت آن سه چيز كداماند؟
جبرئيل گفت: عقل، حيا و دين.
آدم گفت: من عقل را اختيار كردم.
جبرئيل به حيا و دين گفت: شما برگرديد و عقل را تنها گذاريد.
حيا و دين گفتند: ما مأموريم همواره با عقل همراه باشيم: «عن علي بن ابيطالب عليه السلام قال هبط جبرئيل علي آدم عليه السلام فقال يا آدم انّي امرت ان اخيّرك واحدة من ثلاث، فاختر واحدةً ودع اثنين، فقال له آدم: و ما الثّلاث يا جبرئيل؟ فقال: العقل والحياء والدّين، قال آدم: فاني قد اخترتُ العقل، فقال جبرئيل للحياء والدين:
انصرفا ودعاه، فقالا له: يا جبرئيل انّا امرنا ان نكونَ مع العقل حيثما كان، قال: فشأنكما و عرج»19 البته ارزش كردار، اعمال و عبادات انسان نيز بسته به مقدار عقلانيت او است. سليمان گويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض كردم: فلان شخص در عبادت و دين و فضل چنين و چنان است.
امام فرمود: عقل او چه اندازه است؟
عرض كردم: نميدانم.
فرمود: ثواب و پاداش تنها به ميزان و مقدار عقل است: «قلت لابي عبدالله الصادق (عليه السلام) فلانٌ من عبادته ودينه و فضله كذا و كذا، قال: فقال كيف عقله؟ قلت: لا أدري، فقال: انّ الثّواب علي قدر العقل...».20
دوم: پيامبر اسلام(ص) فرهنگي را پايهريزي كرد و بر آن پايههاي اصيل، بناي استوار و مستحكمي بنيان نهاد كه از دل آن، هم يك مكتب عميق فلسفي متولد گرديد و هم يك مكتب علمي و تجربي. چنان كه ما امروزه شاهد آن هستيم و به اعتراف مورخان عرب، مسلمان گوي سبقت علم و علميّت، دانش و دانشوري، عقل و عقلانيت را از همگان ربودند. مكتب كلام و فلسفي پيامبر(ص) از ژرفاي اين آيات استخراج گرديد: «و لا تجادلوا اهل الكتاب إلاّ بالتي هي احسن»21 با اهل كتاب جز به نيكوترين وجه مجادله نكنيد و «ادع الي سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن»22 با فرزانگي و اندرزي نيكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين طريق با آنها مباحثه كن.
قرآن در برابر بافتهها، آرزوها و پندارهاي واهي سخن را به اينجا رسانده كه: «تلك امانيهُم قل قاتوا برهانكم»23 اين آرزوي آنها است، بگو: اگر راست ميگوييد دليل و برهان خود را عرضه كنيد.
براين اساس پيامبر(ص) بارها با گروههاي مختلف به بحثهاي عقلي پرداخت، حتي با برخي از قوم يهود در اين باره كه عزير نميتواند فرزند خدا باشد، و با نصاري در اين زمينه كه خداوند قديم هرگز با مسيح ممكن و حادث متحد نشده و نميشود، و با «دهريه» پيرامون اين باور كه اشياي جهان آغاز نداشته و حادث نشده و همواره به همين گونه بوده كه امروز ما ميبينيم و همواره خواهند بود. و با «ثنويه» و آنان كه خيرات را به يك مبدأ نسبت ميداده و بديها را به مبدأ ديگر، احتجاج عقلي كرده و ميفرمود: آيا اين طور نيست كه شما ميگوييد: سياهي و سفيدي، سرخي و زردي يك جا جمع نميشوند: «لاستحالة اجتماع اثنين منها في محل واحد» زيرا اجتماع اين دو در محل واحد محال است و با اين روش آنان را به تسليم واميداشت.
با مشركان عرب بارها به مناظره نشست و با استدلالهاي گوناگون آنان را مجاب ميكرد، گاهي ميفرمود: شما كه بت هايي را به دست خودتان ميتراشيد و ميپرستيد به خود آييد و انديشه كنيد، اگر بتها شما را پرستش كنند سزاوارتر است تا شما در برابر آنها كرنش كنيد، زيرا شما داناتر، قادرتر و حكيمتر از آنها هستيد.
مناظرات پيامبر و پيشوايان دين (عليهمالسلام) درباره خداوند، توحيد، نبوت، معاد، قرآن و... به اندازهاي است كه اگر از كتب و متون ديني اي چون نهج البلاغه، اصول كافي، توحيد صدوق، به ويژه سخنان بسيار پربار امام صادق و امام رضا (عليهماالسلام)، استخراج و كاويده شود آن وقت خواهيم دانست كه پيامبر(ص) نه تنها يك مكتب كلامي و فلسفي عميق همراه خود آورد، بلكه مكتبهاي تجربي، اخلاقي، اخترشناسيِ تازه نيز متولد كرد.
سوّم: دسته بندي و طبقه بندي عمده آيات قرآن را در سه دسته و گفتمان بازرگاني، كارواني و سلطاني زيبنده نيست و از راه ژرف كاوي فرسنگها فاصله دارد، زيرا دستههاي فراوان ديگري در سرتاسر قرآن به چشم ميخورد، چون دسته آيات اخترشناسي، طبي و پزشكي، اخلاقي، روانشناسي، صنعت گردشگري، آفرينش انسان و ساير موجودات زميني و فضايي، صنعت و دست آوردهاي صنايع، احتجاجات كلامي و فلسفي، دسته بزرگ آيات الاحكام و...
قرآن فرمود: «و نزّلنا عليك الكتاب تبيانا لكلّ شيء»24 قرآن درباره هر چيزي روشنگري ميكند «و لا رطب و لايابس الا في كتاب مبين»25 هيچتر و خشكي نيست مگر اين كه در قرآن به آن خبر داده است.
پس چگونه ميتوان عمده آيات را در سه دسته مورد پسند و مطبوع خود محدود كرد.
افزون بر اين قرآن چنان فرهنگ انديشه و خرد را شكوفا ساخت و از حقايق و معارفي سخن به ميان آورد كه نه تنها خردورزان و فرهيختگان از درك و دست يازيدن به آنها عاجز و ناتوان بودند: «و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون»26 بلكه پيامبر(ص) نيز (اگر جنبه وحي نبود) از درك و دست يافتن به آنها ناتوان بود، قرآن اين نكته را اين گونه خاطر نشان ساخته: «و انزل عليك الكتاب والحكمة وعلّمك ما لم تكن تعلم»27.
بنابراين در جهان هستي حقايقي وجود دارد كه فوق عقلانيّت حضرت محمد(ص) است و دست يافتن به آنها جز با بحران عقلانيت و شكوفايي آن ميسّر نخواهد شد.
چهارم: اين سه دسته گفتمان و بسياري از دستههاي آيات ديگر، همه جنبه روبنايي و معلوليّت دارند، يعني يك دسته آيات ديگر وجود دارند كه در شمار علّتها و هدفها شمرده ميشوند و قرآن از بيان آن قصد دارد جان انسانها را چنان به اوج حقايق و ارزشهاي والا برساند كه چه بسا نردبان عقلانيت نيز از رسيدن به آن كوتاه باشد.
توضيح اين كه انسان يك «حيات نباتي» دارد كه به وسيله آن غذا ميخورد، رشد ميكند، چنان كه در نوجوان و جوانان مشاهده ميشود و هر روز بر وزن بدن او ميافزايد، فربه ميگردد و جامه هايش را به تناسب رشد عوض ميكند، آن سان كه درختان و بوتهها، كشتزارها، باغ و بوستان و
رياحين، از اين حيات بهره شايان ميبرند، آن گاه از «حيات حيواني» بهره ميجويد، ادراك و قواي او به رشد و كمال رو ميكنند و به پايهاي از شعور و ادراكات مترقي ميگرايند. چنان كه در حيوانات نيز آثار حيات (حيواني) كارآمد است، از كرمهاي ريز تا هوشمندترين حيوانات از اين حيات بهرهمندند، حيات سوم، «حيات معقول» است، اين حيات ويژه انسانها است و او را به مرحلهاي اوج ميدهد كه گاهي فوق حيات و زندگاني فرشتگان است.
قرآن درباره اين حيات خبر داده و فرموده: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يُحييكم»28 اي مؤمنان هنگامي كه خدا و رسول شما را به چيزي كه حيات ميبخشد، بخوانند اجابت كنيد.
اين آيه از حياتي جديد و عقلانيتي برتر گزارش ميدهد كه هم انگيزه نو و هم انديشه تازه را به همراه آورده است و ميخواهد اين شيء تازه را در نهاد و نهان انسان نهادينه كند و بفهماند كه فوق چيزي است كه او بر ابريشم و حرير و پرنده مينشيند و تكيه ميزند، در اين هنگام او ذكر و ورد اين حيات را با هيچ چيز عوض نخواهد كرد: «من ذا الذي ذاق حلاوة ذكرك، و حلاوتك و رام منك بدلا» مزه مناجات را ميچشد و به لقاي پروردگارش نايل ميآيد، از اين رو مفسران، طبق روايات، اين حيات را به بهشت، ولايت و عدالت تفسير كردهاند.
اين حيات نوين، نويدي است كه اسلام به انسانها داد و از تصورات اين واژهها تصديقات تازه و عقلانيت جديد فراهم آورد. مناسب است در اين جا به گوشهاي از اين حيات كه صاحب كتاب جواهر درباره روزه نوشته اشاره كنيم و بنگريم كه اسلام چگونه مقام و مرتبه انسان را بالا برده به گونهاي كه فرشتگان در خدمت او خواهند بود، وي مينويسد: در حديث ميخوانيم: فرشتگان براي شخص روزه دار همواره دعا ميكنند تا وقتي كه افطار نمايد، بوي دهان روزه دار نزد خدا از بوي بهشت محبوبتر است، كسي كه براي خدا در روز گرم روزه بدارد و متحمّل تشنگي گردد، خداوند هزار فرشته موكّل گرداند تا چهره او را پاك كنند و بهشت برين را به وي نويد دهند. خداوند ميفرمايد: چقدر روح و بوي تو خوشبو است، اي فرشتگان من گواه باشيد من او را بخشيدم، خداوند فرشتگان بيشماري را مأمور ميسازد بر زن و مرد روزهدار دعا كنند، بال و پر به چهره آنان بكشند و دعاهايشان مستجاب كنند، يك روز روزه مستحبي گرفتن پاداشش بيش از آن است كه سطح كره زمين را پر از طلا كنند، زيرا روزه داري سبب ترك شهوات و موجب صفاي عقل و خرد و انديشه ميشود و به دقايق حكمت و كمال معارف رباني كه شريفترين حالات نفساني انساني است دست مييازد. پيامبر(ص) در پاسخ پرسش يك نفر يهودي در اين باره فرمود: هيچ مؤمني روزه نميگيرد جز آن كه خداوند هفت خصلت را بر او واجب ميسازد:
1 ـ «يذوب الحرام من جسده»، حرام را از جسد او آب ميگرداند.
2 ـ «يقرب من رحمة الله عزوجل»؛ به رحمت خداي عزوجل نزديك ميگردد.
3 ـ «يكون قد كفر خطيئة آدم ابيه»؛ موجب كفّاره ترك اولاي پدرش آدم ميشود.
4 ـ «يهون الله عليه سكرات الموت»؛ خداوند فشار و مدهوشيهاي آغاز مرگ را بر او آسان ميسازد.
5 ـ «امانٌ من الجوع والعطش يوم القيامة»؛ از گرسنگي و تشنگي روز قيامت در امان خواهد بود.
6 ـ «يُعطيه الله براءةً من النار»؛ خداوند برگه دوري از آتش را به او عطا خواهد فرمود.
7 ـ «يطعمه الله من الطيّبات الجنّة»؛ خداوند از نعمتهاي خوب بهشتي او را مرزوق ميدارد.29
پنجم: پيامبر با استفاده از همين 28 حرف رايج عرب و ربط ميان آنها معجزه آفريد، معجزهاي كه پس از گذشت قرنها به سختي مفاهيم برخي از آنها قابل دسترسي است، مفاهيم و محتواي عرش، كرسي، قلم، لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، معراج، قبر، نشر، جمع، كتاب مبين، حساب، ميزان و... معجزهاي كه موجب بحران عقلانيت و برتر عقلانيت گرديد. بديهي است بسياري از فرهيختگان و خردورزان كارآزموده هنوز از درك صحيح آنها عاجزند، با اين كه پيامبران آمدند تا گنجهاي نهان خردها را بازشناسانند و برانگيزانند: «ليثيروا لهم دفائن العقول»30
بنابراين آيه: «استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم» حيات ملكوتي را نويد داده و بحراني فوق عقلانيت ايجاد كرده و عقلها را بدان جانب شورانيده است، از اين رو بايد همواره اين سخن را بر زبان برانيم كه «الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنتهدي لولا ان هدانا الله»، چرا كه ما را به تمدني فرا خوانده فوق جهان طلا و نقره، عقيق و سنگهاي قيمتي دنيوي و ارزش انسان را آن سان بالا دانست كه او به جز خدا نبيند:
بنگر كه تا چه حدّ است مكان آدميّت.
كه فرشته ره ندارد به مكان آدميت مگر آدمي نبودي كه اسير ديو ماندي
انحراف از اين طريق مساوي با سقوط، انحطاط و پرت شدن به درّههاي نابودي، هلاكت و بوار جهنّم است: «فكانّما خرّ من السماء فتخطفه الطّير أو تهوي به الرّيح في مكان سحيق»31 گويي از آسمان سقوط كرده است كه پرندگان او را ربوده باشند، يا باد به دور دستها پرتابش كرده باشد.
ششم: «به سامان نرسيدن كار تمدّن اسلامي جز با تزريق عقلانيت مستقل، غير نقلي و غير ولايي»، تنها يك توهّم و تصور اختلاف ساز است، آنچه اسلام را بعد از 14 قرن تاكنون سرپا داشته است همان عقلانيتي است كه هم نقلي، هم مستقل و هم ولايي است. هر سه زير مجموعه يك خانواده بزرگ و يك فرهنگ اصيل به نام اسلاماند، يعني اسلام ـ با توجه به آيات و روايات و عقل ـ از هر سه مورد شكل گرفته و عقلانيت مستقل هيچ گاه با عقلانيت نقلي و ولايي در ستيز نبوده، بلكه مشعل فروزان، راهگشا و ابزاري بوده كه همواره مشكلات اسلام را حل كرده است.
به گفته شيخ مفيد(ره) عقل و نقل دو كليد براي يك قفل و صندوق اند و اسلام گاهي از كليد عقل و زماني از كليد نقل و گاهي از هر دو بهره ميگيرد.32
«نام احمد (ص) نام جمله انبيااست
چون كه صد آمد نود هم پيش ما است»
1 ـ مجمع البحرين، ج1، ص595، «واژه دَعَمَ».
1ـ سوره قلم، آيه51.
2 ـ وسائل الشيعه، ج1، ص25 (چاپ آل البيت).
3 ـ مفردات راغب، ص300 (تحقيق صفوان عدنان).
4 ـ مقائيس اللغة ص318 «خير» (چاپ يك جلدي).
5 ـ الفروق اللغوية، ص95.
6 ـ سوره بقره، آيه180.
7 ـ سوره بقره آيه269.
8 ـ سوره ص، آيه46 تا 48.
9 ـ سوره بقره، آيه106.
10 ـ تفسير الميزان، ج3، ص133.
11 ـ بحارالانوار، ج73، ص293.
12 ـ غرر الحكم، حديث5015.
13 ـ كنزالعمال، ج1، ص525.
14 ـ سنن ابن ماجه، ج1، ص77، امالي شيخ طوسي، ص357، (با مختصر تفاوت).
15 ـ كنزالعمال، ج3، ص192.
16 ـ مسند احمد، ج10، ص402.
17 ـ اصول كافي، ج1، ص39.
18 ـ من لايحضره الفقيه، ج3، ص555.
19 ـ كنزالعمال، ج16، ص128.
20 ـ غرر الحكم، حديث5002.
21 ـ بحارالانوار، ج16، ص237.
22 ـ سوره مؤمنون، آيه96.
23 ـ غرر الحكم، حديث5000.
24 ـ بحارالانوار، ج78، ص206.
25 ـ در رابطه با روايات خير مراجعه كنيد به كتاب الخير والبركة في الكتاب والسنة تأليف محمدي ري شهري.
26 ـ بصائر الدرجات، ص319.
27 ـ از فردوسي.
28 ـ الغدير، ج6، ص61 تا ص77.
29 ـ تفسير سوره يس ص151.
30 ـ المبدء والمعاد، صص413 و 414.
31 ـ بدائع الحكم، ص278.
32 ـ بحارالانوار، ج26، ص158.